نه وصلت دیده بودم کاشکی گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها٬اما
چقدر اخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت؟
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامنی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
بدردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاه چیست فرمانت؟
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
بامیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت به گردن بند٬
به گردنبند٬لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان ٬که میگیرد گریبانت
سلام
مرسی از لطفت وبلاگ تو هم قشنگه.
اون شعره رو از وبلاگت کش رفتم البته با ذکر منبع ها اگه ناراحت شدی که بی اجازه بود معذرت.
بهم تند تند سر بزن خوشحال میشم.
ممول
به به از این اشعار لطیف.